عاشق عشقم
" گفتمش همدم شبهایم کو؟ تاری از زلف سیاهش را داد گفتمش بی تو، چه می باید کرد؟ عکس رخساره ی ماهش را داد وقت رفتن همه را می بوسید ! به من از دور نگاهش را داد یادگاری به همه داد و به من ، انتظار سر راهش را داد "
نظرات شما عزیزان:
دست نوشته هاتونو خوندم واقعا لذت بردم خیلی دلنشین بود
مخصوصا داستان پیرمرد کور واقعا جالب بود
خیلی از ماها چشم هم داریم ولی کوریم چون واقعا بهار را نمیبینیم
خیلی ممنونم که چند لحظه ای مهمون خونه ابری شدین
گفتی که به احترام دل باران باش
باران شدم و به روی گل باریدم
گفتی که ببوس روی نیلوفر را
از عشق تو گونه های او بوسیدم
گفتی که ستاره شو ، دلی روشن کن
من هم چو گل ستاره ها تابیدم
گفتی که برای باغ دل پیچک باش
بر یاسمن نگاه تو پیچیدم
گفتی که برای لحظه ای دریا شو
دریا شدم و تو را به ساحل دیدم
گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش
مجنون شدم و ز دوریت نالیدم
گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز
گل دادم و با ترنّمت روییدم
گفتی که بیا و از وفایت بگذر
از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم
گفتم که بهانه ات برایم کافیست
معنای لطیف عشق را فهمیدم
♀ali-hadis♂ |